وضعیت سخت و نامناسب زندگی ایرانیانی که به خارج از کشور مهاجرت کردهاند و به امید یک زندگی رویایی، خانواده خود را رها کرده و به اروپا و آمریکا رفتهاند، تا جایی پیش رفته که صدای عناصر ضد انقلاب را نیز كه همه تلاششان متمركز بر سياهنمايي از اوضاع داخلي ايران است، در شکایت از شرایط زندگي خود در خارج از كشور درآورده است.
به گزارش رجانیوز، در اين زمينه، يكي از اين سایتهاي ضد انقلاب كه كاركاتوريست فراري روزنامههاي زنجيرهاي آن را اداره ميكند و تاکنون بارها با الفاظ زننده حتی به مقدسات ملی و مذهبی مردم ایران نیز توهین کرده، در مطلبی که در قالب نامهای خطاب به یکی از شخصیتهای فیلم "جدایی نادر از سیمین" نوشته شده، به سرنوشت و سرگذشت تلخ کسانی که با تطمیع برخی جریانهاي سیاسی از ایران مهاجرت کردهاند، پرداخت.
در بخش ابتدایی این یادداشت با يادآوري رؤیاهای مبتذلی که برای تشویق این افراد به خروج از کشور ارائه میشود، آمده است: «دست نگه دار خواهرم! این متن را تا پایان بخوان و دوباره فکر کن و آنگاه تصمیم بگیر. این بازیی که شروع میکنی شاید برندهای نداشته باشد و هر دوطرف بازنده باشند. میدانم خیلی هوس کردهای در یک مملکت آزاد، لباس راحتی به تن کنی و بیترس از نگاه مردمانی همراه باد بدوی و وزشش را میان موهایت حس کنی؛ میدانم که از اخبار حوادث و بدگمانی مردم خستهای و خیلی چیزهای دیگر هم میدانم. اما نادانسته و بیگدار به آب نزن و پایت را در یک کفش نکن که باید برویم. این طرف هم کسی حلوا تقسیم نمیکند...»
در ادامه اين مطلب اضافه شده است: «آمدیم و نادر و ترمهات را راضی کردی و به فرنگستان آمدید؛ دو سه هفته اول که بگذرد و حس و هوای توریستی بودنش که تمام شود، تازه اول راه است؛ میدانم معلم زبان بودی در ایران، اما در اینجا کودکان ۷-۸ ساله بسی بهتر از تو صحبت میکنند و کارشان راه میافتد. چندان به آن دلخوش نباش؛ با اولین کلام معلوم میشود خارجی هستیم. حرف اول و دغدغه اصلی اینجا پول است، از پول شارژ آپارتمان گرفته تا تلفن و اتوبوس و لباس و هزینههای خیلی بیشتر… معلمی زبانت اینجا به دردی نمیخورد، تخصصی که نداری، باید بروی در فروشگاه بزرگی صندوقدار یا فروشنده بشوی، روزی هشت ساعت سرِپا با حقوق حداقل ممکن. خسته و کوفته که ماه را به پایان میبری، وقتی صورتحسابهایت را که میپردازی تازه میفهمی چیزی نمانده.
در ایران از طبقه متوسط بودی و دستت به دهانت میرسید. اینجا میشوی طبقه کارگر و زندگیات میشود رساندن این ماه به ماه دیگر. زندگی خانم ارژنگی هم اینجا همین طور است، از اول هم همینطور بود، فقط رویش نمیشد این قسمتش را برایت بگوید؛ به آن عکسهای رنگ و وارنگی که از تعطیلاتش میفرستاد، دلخوش نباش. شاید اگر پیش در و آشنا و همسایه ایرانش رویش میشد همین امروز و فردا چمدانش را میبست و برمیگشت؛ ولی افسوس میخورد که نه پای رفتنش مانده و نه بال پروازی...
نادرت که کارمند رسمی بانک بود، حالا حالاها باید اینور و آنور برود و دوره بگذراند و سابقه کار جور کند تا شاید جایی استخدامش کند، وگرنه میشود همکار خودت. نادر هم دیگر نادر قدیم نیست، کم حوصله است؛ احساس میکند تجربه یک عمرش پوچ شده و هیچ. آن همه شعر و شاعری که بلد بود، دوستانی که داشت، مانند آب روان؛ منزلتی که در محل کسب کرده بود، همه و همه دیگر در بین نیستند. کارش را که با گفتن یک ضربالمثل پیش ارباب رجوع راه میانداخت، اینجا باید با زبان الکنش دوباره و سه باره تکرار کند و وقتی طرف با لبخندی بر لب از او دور میشود هنوز نداند که سرانجام منظورش را رسانده یا نه. تفریح آخر هفتهاش هم شده صبحانه به سبک ایرانی آخر هفتهها، شنیدن درددلهای تکراری خودت، میهمانیهای دورهای، دیدن فیلمی ایرانی و حس شیرین نوستالژی.»
این سایت ضدانقلاب که توسط همکار سابق نشریات اصلاحطلب مدیریت میشود، به تمسخر آزادی زنان از نگاه جریانهاي فمینیست هم پرداخت و نوشت: «از ترمهات نگفتم؛ ترمهات اینجا آزاد است، آزادِ آزاد؛ همان چیزی که برایش میخواستی. خیلی زود فهمید که در دبیرستان با بقیه محصلها چیز مشترکی ندارد که تعریف کند. تنها چیز مشترکی که یافت، همان کارتون تام و جری کودکیاش بود که اینجا بعضیها از دوران کودکیشان یادشان مانده... دوران بلوغش است و آتش جلب نظر میسوزاندش اما اینجا کسی در جمعها تحویلش نمیگیرد. مدتی شدید درس خواند تا از آن راه توجهی بگیرد، اما حس کرد با آن کار بیشتر منزوی شده. بعد مدتی به سرش زده که مثل برخی از همکلاسیهایش دماغ و لبش را سوراخ بکند و حلقه بیندازد، چهارنفر از همکلاسیهایش هم تشویقش میکنند و تاتوهای جورواجورشان را به رخش میکشند. حالا آمده و از تو پول میخواهد برای این کار، تو هم که خسته از کار روزانهای عصبانی میشوی و دستت را بلند میکنی؛ اینجاست که صدایش بلند میشود و تهدیدت میکند که به پلیس زنگ میزند تا بیایند و ببرندت.
اشک امانت را میبرد وقتی میفهمی ترمهات برای جلب توجه پسری با او همخوابه شده. به ذهنت میرسد به یکی از مشاوران تلفنی تلویزیونهای ایرانی لسآنجلس زنگ بزنی؛ پشت تلفن دکتر میپرسد که "چرا مهاجرت کردید؟ برنامه ریزیتان برای آن چه بود؟ مشکلات اساسی زندگی ایرانتان چه بود که آن را بههم زدید و مهاجر شدید؟" و تو هم خیلی ساده فقط جواب میدهی که اشتباه کردی. دکتر هم جوابش همانقدر ساده است: هر اشتباهی هزینههایی دربردارد که اجتناب ناپذیر است...
با خودت فکر میکنی که کاش نادر به جای بحث سر رفتن و نرفتن، قاطعانه، محکم و مردانه میگفت "سیمین! ما جایی نمیرویم"، کاش آن وقتی که گفت "سیمین، ما اینجا غریبهایم، آن طرفِ آب دچارِ دردِ غربت میشویم؛ غربت سیمین جان، غربت! اینجا اگر هیچ چیزی نداریم، آنجا خودمان را هم دیگر نداریم..." کوتاه میآمدی. مشکلات بودند و زیاد هم؛ اما کاش میماندی و همانجا در کنار همه حداکثر تلاشت را میکردی. موهایت دیگر قرمز نیست، خیلی وقت است به خاکستری بودنش عادت داری، نادرت کمحرف و کمحوصلهاست، ترمهات شبیه تو و پدرش نیست؛ پای رفتنت نیست، حوصله ماندن نیز...»
ابراز ندامت و پشیمانی از فریفته شدن توسط برخی جریانهاي سیاسی ضدانقلاب و پذیرفتن وعده یک زندگی رؤیایی در اروپا که نهایتاً به یک سراب و سرخوردگی منتهی شده، ماجرایی است که پیش از این تعداد زیادی از افراد آن را تجربه و بیان کردهاند.
این موضوع زماني قابل توجه و اهمیت است که جریانهاي قدرت و گروههای سیاسی مخالف ایران، پس از گذشت چند ماه از اقامت این افراد در خارج از کشور و استفاده تام و تمام از هویت سیاسی، اجتماعی و حتی فردی آنان، هزینه بازگشت این افراد به کشور را تا حدی بالا میبرند که دیگر امکانی برای این کار وجود ندارد و این مساله، سرآغاز روندی میشود که خود این افراد از آن به عنوان "بردگی و اسارت" نام میبرند؛ پروژهای که چندی پیش به طور رسمی از سوی جامی، سردبير پیشین سایت "رادیو زمانه" عنوان شد.
این اتفاق در زمانی روی داد که پارلمان هلند به عنوان پشتیبان رسمی این سایت، تصمیم به برکناری سردبير راديو زمانه از مسئولیتش و جایگزینی یک فرد هلندی به جای وی در این رسانه فارسی زبان کرد که با اعتراض گسترده کارکنان این سایت ضدانقلاب روبرو شد.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : رؤیای یک زندگی رؤیایی, تلخی یک اسارت تلخ, وضعیت اسفناك ايرانيهاي فراري, ,